جدول جو
جدول جو

معنی خمبک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خمبک زدن
(بِ غَ ضَ مَ دَ)
کف بر کف زدن مطابق اصول و دایره و دف زدن را نیز گویند. (از شرفنامۀ نظامی چ وحید) :
درآمد بشورش دم گاودم
بخمبک زدن خام روئینه خم.
نظامی (شرفنامه ص 103)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنبک زدن
تصویر چنبک زدن
سرپا نشستن، چمباتمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ دَ)
نمک پاشیدن:
کوته ز شوربختی ما شد شب وصال
چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح.
نعمت خان (از آنندراج).
این چه نمک بود به داغم زدی
بوی بهاری به دماغم زدی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مکیدن. مک زدن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شَ اَ تَ)
آزمودن و امتحان کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک معنی زد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَر / خَرْ / خُرْ)
دمبک زننده. نوازندۀ دمبک. رجوع به دمبک و تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ فِ / فُ دَ)
کبک شکار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ مَ دَ)
مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ)
نقطه گذاردن. ذبر. تنقیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ چَ / چِ یِ خوَدْ / خُدْ سُتَ)
کنایه از گریختن. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) :
چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی
چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن.
سنائی (از جهانگیری).
پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند.
سیدحسین غزنوی.
آن دادگستری که ز تأثیر عدل او
باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب.
سوزنی (از آنندراج).
وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان
گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست.
انوری.
، کنایه از خم کردن سر. (آنندراج).
- خم زدن ترازو، کنایه از میل کردن کفۀ ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی. (آنندراج) :
ترازو هیچ جانب خم نمی زد
سر مویی کشیدن کم نمی زد.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
بمعنی انگشت زدن... (بهار عجم) (آنندراج). نواختن تنبک که یکی از آلات موسیقی ضربی است. رجوع به تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر:
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) :
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس.
خاقانی.
در تماشای دل بدگوهران
میزدی خنبک بر آن کوه گران.
مولوی.
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون من اندر بزم خنبک می زنم.
مولوی.
، مسخره کردن. تمسخر کردن:
پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
مولوی.
چون ملائک مانع آن می شدند
بر ملائک خفیه خنبک می زدند.
مولوی.
، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
برهم زدن دستها در فرح و شادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبک زدن
تصویر خنبک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میک زدن
تصویر میک زدن
مکیدن مک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبک زن
تصویر دمبک زن
نوازندن دمبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبک زدن
تصویر تنبک زدن
نواختن تنبک که یکی از آلات موسیقی ضربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبک زدن
تصویر چنبک زدن
جستن خیز برداشتن، چمباتمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمک زدن
تصویر خمک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مک زدن
تصویر مک زدن
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محک زدن
تصویر محک زدن
آزمودن و امتحان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آزمودن، در بوته آزمایش قرار دادن، عیارسنجی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد